دخمل نازنازی
نگارش در تاريخ پنج شنبه 11 خرداد 1391برچسب:, توسط ویدا

 

 
اگر بدانم که دلتنگ منی ، و دلت همیشه با من است دلم را فدای آن قلب مهربانت میکنم!
 
اگر بدانم که مرا دوست داری و تنها آرزویت من هستم تا آخرعمرم عاشقانه برایت میخوانم ترانه عشق را !
 
اگر بدانم که یک لحظه به من می اندیشی ،تمام لحظه هایم به این می اندیشم که چگونه اینهمه عشق و محبت را به تو ابراز کنم !
 
اگر بدانم که به انتظار من نشسته ای ، تو بگو تا آخر عمر به انتظارم بنشین ، من تا آخرین حد این انتظار منتظر آمدنت مینشینم!
 
اگر بدانم که برایت ارزش دارم و همه زندگی ات هستم ، تا آخرین نفس به پای تو می نشینم و تا آخرین نفس ، یک نفس فریاد میزنم دوستت دارم!
 
اگر بدانی که چقدر دوستت دارم دلتنگی که سهل است دلت برای یک لحظه درکنارهم بودن پرپر میزند!
 
اگر بدانی که تنها آرزوی من تویی ، روزی صدها بار آرزو میکنی که به آرزویم برسم!
 
اگر بدانی که همه لحظه های زندگی ام به تو می اندیشم ، تک تک لحظه ها را می شماری و به عشق آن لحظه ها زندگی میکنی
 
اگر بدانی که برایم یک دنیا ارزش داری ، سفری به دور دنیا میروی تا بفهمی چقدر برایم عزیزی
 
اگر بدانی که میدانم ، بدون تو میمیرم ، مرا اینگونه در حسرت عشقت نمیگذاری!
نگارش در تاريخ دو شنبه 8 خرداد 1391برچسب:, توسط ویدا

میدانم که مرا از یاد خواهی برد

اما هیچگاه یادت را از باغ ذهنم نخواهم چید

میدانم که مرا با کوله باری از غم در کوچه های پر از دلواپسی رها میکنی

ولی من تا همیشه همچون خار در کنار تو گل خواهم ماند

میدانم که در سکوت دلنشین شب فانوس تنهایی ات نبودم

اما از درون شعله میکشیدم

میدانم که سایه ام نا مهربانتر از همیشه بود

ولی همیشه در کوچه های دلتنگی ات مرحم زخم های کهنه ات بودم...

نگارش در تاريخ دو شنبه 1 خرداد 1391برچسب:, توسط ویدا

من كه ميگويم ... : ما به هم نمي رسيم ..

 

    قسمت عشق همين فاصله هاست ..

       نرسيدن ، نشنيدن و نديدن شايد

كاش مي فهميدي .. كاش ميدانستي ..

                       خواستن لذت تنهايي هاست ..

          تو ازاين فاصله ها خوشحالي

          من ازاين فاصله ها بيزارم

                             فرق من با تو همين يك كلمست ..

مابقي را كه تفاهم داريم ..

نگارش در تاريخ دو شنبه 1 خرداد 1391برچسب:, توسط ویدا

کاش می گفتی چیست  آنچه از چشم تو تا عمق  وجودم جاریست

مگر می توان بود و ندید؟

مگر می توان گذاشت و گذشت؟

مگر می توان احساس را در دل خشکا ند؛  سوزاند؟

چه بی صدا رفتی

چه بی امید رها کردی دل را، آرزو را، حرف را

از بلبلک های باغ سراغت را گرفتم

خبری نداشتند

و خندیدند به حال زار من

که چگونه از نیامدنت، نپرسیدنت و خبر ندادنت، گرفته و نا توانم

آری آنها نیز نفهمیدند که بی تو چگونه سرکنم زندگی راشررم چیره شده ...

نگارش در تاريخ پنج شنبه 7 ارديبهشت 1391برچسب:, توسط ویدا

به شبهای دلم بنگر

ه این تنهایی تاریک

به سرمای ملال انگیز دستانم

به این رسوایی پنهان چشمانم

که من عمریست دلتنگم

که من مثل کلاغ قصه های بی سر انجام شبانگاهی بد آهنگم

به من رو کن

 تو ای چشمان مستت آتشی بر جان بی جانم

تو ای لبخند هایت خط بطلانی به سرمای زمستانم

بیا یک دم در این ظلمت کده من را تماشا کن

اگر دیدی که بر لب خنده دارم زود حاشا کن

من آن پنهان شده در پیله ی تنهایی خویشم

نه راهی مانده برگردم

نه راهی هست در پیشم

مرا دریاب ای لبهای سرخت باغ سیب مست

من آن تنهای سرگردان شبهایم

مرا آیا تو یادت هست ؟

نگارش در تاريخ پنج شنبه 7 ارديبهشت 1391برچسب:, توسط ویدا


 

 تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

یادم باشد حرفی نزنم که به کسی بر بخورد

نگاهی نکنم که دل کسی بلرزد

خطی ننویسم که آزار دهد کسی را

یادم باشد که روز و روزگار خوش است

وتنها دل ما دل نیست

یادم باشد جواب کین را با کمتر از مهر و جواب دو رنگی را با کمتر از صداقت ندهم

یادم باشد باید در برابر فریادها سکوت کنم و برای سیاهی ها نور بپاشم

یادم باشد از چشمه درسِِ خروش بگیرم و از آسمان درسِ پـاک زیستن

نگارش در تاريخ پنج شنبه 7 ارديبهشت 1391برچسب:, توسط ویدا

خدایا کمکم کن

تا عاشقانه ترین نگاهها را در چشمانش بریزم

خدایا کمکم کن

تا در بعد عشق او بهترین و شیرین ترین باشم

به من کمک کن

تا سرودن عشق را به هنگام طلوع افتاب هر بام

بر لبانش جاری سازم

و راز عشق را در گوشش سر دهم

خداوندا

او را نگه دار که من

به عشق او زنده ام...

 

نگارش در تاريخ شنبه 27 اسفند 1390برچسب:, توسط ویدا

 

فکر کردن به تو ، کار شب و روز من شده ، بس که حالم گرفته است ، چشمانم غرق در اشکهایم شده ….

دیگر گذشت ، تو کار خودت را کردی ، دلم را شکستی و رفتی ….

همه چیز گذشت و تمام شد ، این رویاهای من با تو بود که تباه شد…

انگار دیگر روزی نمانده برای زندگی ، انگار دیگر دنیای من بن بست شده ، راهی ندارم برای فرار از غمهایم…

این هم جرم من بود از اینکه برایت مثل دیگران نبودم، کسی بودم که عاشقانه تو را دوست داشت ،دلی داشتم که واقعا هوای تو را داشت ….

دیگرگذشت ، حالا تو نیستی و من جا مانده ام ، تو رفته ای و من بدون تو تنها مانده ام ، تو نیستی و من اینجا سردرگم و بی قرار مانده ام….

فکر دل دادن و دلبستن را از سرم بیرون میکنم ، هر چه عشق و دوست داشتن است را از دلم دور میکنم،اگر از تنهایی بمیرم هم دلم را با هیچکس آشنا نمیکنم….

دیگر بس است ، تا کی باید دلم را بدهم و شکسته پس بگیرم، تا کی باید برای این و آن بمیرم؟

در حسرت یک لحظه آرامشم ، دلم میخواهد برای یک بار هم که شده شبی را بی فکر و خیال بخوابم…

تو هم مثل همه ، هیچ فرقی نداشتی ، هیچ خاطره ی خوبی برایم جا نگذاشتی ،حالا که رفتی ، تنها غم رفتنت را در قلبم گذاشتی….

گرچه از همان روز اول میخواستمت ، گرچه برایم دنیایی بودی و هنوز هم گهگاهی میخواهمت ، اما دیگر مهم نیست بودنت ، چه فرقی میکند بودن یا نبودنت؟

سوز عشق تو هنوز هم چهره ام را پریشان کرده ، دلم اینجا تک و تنها راهش را گم کرده ، این شعر را برای تو نوشتم بی پرده ، هنوز هم دلت نیامده و خیالت ، خیال مرا پریشان کرده …

 

نگارش در تاريخ جمعه 26 اسفند 1390برچسب:, توسط ویدا

 

دل بی روح جنس آهنت را دوست دارم
خطوط در هم پیراهنت را دوست دارم
نگاه با همه بیگانه ات را دوست دارم
غرور سرکش دیوانه ات را دوست دارم

تن سوزان مثل آتشت را دوست دارم
بهاری و من آن عطر خوشت را دوست دارم
به هر لحظه کنارم بودنت را دوست دارم
تماشائی تو هستی دیدنت را دوست دارم

پس از تو رنگ گلها هم فریب است
پس از تو روزگارم بی فروغ است
که میگوید پس از تو زنده هستم
دروغ است هر که میگوید دروغ است

 
ای ستاره بی تو من تاریکم
بی تو من به انتها نزدیکم
وای چه کردم من چه بود تقصیرم
که چنین بود بعد تو تقدیرم


تو نخواستی من و تــو؛مـــــا باشیم
سرنوشت این بود که تنهــــا باشیم

تونخواستی من وتـو مـــا باشیم

سرنوشت این بودکه تنهـــاباشیم

نگارش در تاريخ جمعه 26 اسفند 1390برچسب:, توسط ویدا
 

این روزا خسته ام نه اینکه بخوام تظاهر کنم که خسته ام نه از این همه انتظار خسته ام هر روز و هر شب ذهنم را زیر و رو می کنم گذشته را مرور می کنم اما هیچ جوابی به ذهنم خطور نمی کنه انگار دستم را خونده. بلاتکلیفی هم چیز بدیه خدا کنه کسی تو شرایط و موقعیت من قرار نگیره. خیلی بد که آدما با گذر زمان عوض می شن. یک دوست عزیزی جمله ی قشنگی را برام اس ام اس کرد با این مضمون: " تنها گرگ ها نیستند که لباس میش می پوشند، گاهی پرستو ها هم لباس مرغ عشق بر تن می کنند، عاشق که شدی کوچ می کنند". چند روز دیگه تولدم فکر نکنم یادش باشه همونطور که با واژه ی ولنتاین و سپندارمذگان بیگانه بود. این روزا حال و هوای دیگه ای دارم امروز داشتم فکر می کردم افرادی که ناخواسته دلیل تولد دیگران می شن محکومند اما هیچ کس راه قانونی مناسبی برای صدور حکمی در مورد آنها پیدا نمی کنه. ...

 



جمعه 1 اسفند 1398برچسب:خسته ,تلخ ,تلخ نوشته ,تولد,
  •  
|
18 نظر
نگارش در تاريخ پنج شنبه 25 اسفند 1390برچسب:, توسط ویدا

 

عکس عاشقانه...باران
هرگز معنای نغمه ی پرندگان را پس از باران نفهمیدم ...
تا تو آمدی و عشق بارانی ات را نثار لحظه های ابری ام کردی، و من ...
هنوز که هنوز است به شوق هوایت، با قناری ها آواز عشق سر می دهم ...
نگارش در تاريخ چهار شنبه 24 اسفند 1390برچسب:, توسط ویدا
قلبهای کاغذی خیلی بهتر از قلب ما آدمای بی احساسه همونطور که به پینوکیو گفتند: پینوکیو چوبی بمان دنیای ما آدمها سنگی است.

عکس در حال بارگذاری است. لطفا چند لحظه صبر کنید. 
نگارش در تاريخ دو شنبه 22 اسفند 1390برچسب:, توسط ویدا

امان از روزگار و بی معرفتی آدمایی که بهشون دل بستیم چشم به اونها و آرزوهامون دوختیمولی...

متأسفم از اینکه پا هایم سنگین شده اند ونای راه رفتن ندارند.... همیشه فکر می کردم

بهترین دونده خواهم بود ......... بعد به راه رفتن دل بستم ........... بعد راه رفتن را وانمود کردم

حالا حتی نمیتوانم قدمی بردارم

متأسفم................ برای خودم و..

من که با خودم اینگونه عهد نبسته بودم ....

من از صخره ها باک نداشتم ...

حالا در وسط یک

جاده ی آسفالت سردرگم مانده ام.!!!

از سکوتی که مرا رنج میدهد.

سکوتی که فریادی سنگین به دنبال دارد ..

میترسم.. نه از سکوت .. از صدای وحشتناکی که با

خود مهمان خواهد آورد...

ومن هیچ حوصله ی فریاد ندارم..

من نای هیچ حرفی ندارم

.............. حرفی نیست که مرا بگوید... که مرا بفهمد.

من از گفتن ...

از اثبات ...

از ادراک ..

از انکار... از ........................... . خسته ام

من از سوزن زدن رویه یک روزنہ بیزارم.....

من از دست روی دست گذاشتن خنده ام میگیرد..!!

من از تکان نخوردن مات می شوم...

من از تکرار حالم به هم می خورد

من از آدمهایی که به دروغ میگوین دوستت دارم حالم بهم می خورد

این حرفها را برای چه میگویم ؟..............

حرفی نیست که مرا بگوید... که مرا بفهمد.

من به آدمها عادت کردم

به نفیسه ها به فاطمه ها به میلادها به حسن ها و حسین ها به امیر و غزل و مهساها

به پسرها به دخترها عادت کردم

من به خاطره هاعشق می ورزم

ولی چرا ؟؟؟؟؟؟؟؟

ولی چرا

چرا چی ؟؟؟؟؟؟؟ اماناز این چراها

چرا من من نمیتونم حرفامو

دردو دلامو راحت بزنم

چرا عاشق خاطره هامو

میذارم اینقدر خاطرات منو عذاب بدن

چرا دوست داشتنمو

چرا احساسمو به آدمها نمیتونم نشون بدم آخه چرا چرا چرا

من از این تیک تیک ساعت بیذارم

من از این تیک تیک ساعت بیذارم

من ار این تیک تیک ساعت بیذارم

چون لحظه لحظه به سفید شدن موهام نزدیک می شود و باز

من نمیتونم حرف دلمو به دلدار بزنم و همچنان بایدتوو تنهایی به سر ببرم . . .

من از این تیک تیک ساعت بیذارم ........

منتظر نظراتتون هستم.بدررووود

نگارش در تاريخ سه شنبه 16 اسفند 1390برچسب:, توسط ویدا

 

سایت  آپلود عکس رایگان , فضای  رایگان برای آپلود عکس , آپلود عکس با لینک مستقیم , آپلود عکس رایگان

من دلم آغوش می خواهد، دلم بوسه می خواهد. دلم تو را می خواهد و فقط تو را.

من همانم که بودم. من همانی هستم که می بینی. هم همانی که هستم پشت فرمان و هم پشت

گوشی.

من تو را فقط به خاطر تو می خواهم.

اما وقتی که بوسه ها و آغوش های دیگران را می بینم وقتی می شنوم.

آن وقت است که چشمانم می بارد. حسودی می کردم.

کاش اینها را هم می دیدی.

این دلم خالی می شود، وقتی نیستی. لعنت به این سیاست که کاش خون من هم ریخته میشد. کاش

دیگر نبودم تا هی چشمم به گوشی باشد که کی آنتن بدهد و صدایت را بشنوم. کاش این اس ام اس

قطع نبود و هی زیر و روی تلویزیون نمی نوشت پیامک بفرستید و من هم دلم تنگ بشود برای SMS زدن

به تو. خواندن اس ام اس های تو.

کاش صورتم، وجودم و روانم بیش از سه بوسه از تو یادگاری داشت.

همین حالا دلم می لرزد. پای چشمم چیزی جمع شده است که نمی دانم اسمش چیست. وقتی که می

بارد می گویند اشک.
کاش میشد همین حالا بودی و می بوسیدمت.

کاش این گرمای چشمانم را دستان سردت آرام می کرد و دلم آرام می گرفت . . .

 

نگارش در تاريخ سه شنبه 16 اسفند 1390برچسب:, توسط ویدا
 همه حرف من اين است: تو را مي خواهم

 با گل ياد تو عمري ست كه من همراهم

 

بي سبب نيست كه هر لحظه دلم مي گيرد

 

 غم عشق است واز اين مساله خود آگاهم

 

روزهايم همه با ناله واندوه گذشت

 

همه شب ماه بود شاهد اشك وآهم

 

سرنوشتم همه اين بود كه عاشق باشم

 

دست تقدير كشانده ست چو بر اين راهم

 

چاره اي نيست به جز سوختن و ساختنم

 

عشق تو افتاد چون بر اين كاهم

 

اگر از عاشق دلخسته نگيري خبري

 

به يقين مي كشدم اين غم بس جانكاهم

خون دل خوردن وهم كندن جان بود عزيز

 

قسمت و سهم من از زندگي كوتاهم

نگارش در تاريخ پنج شنبه 12 آبان 1390برچسب:, توسط ویدا

تو گناهی نداری اگه من عاشقت شدم 

 اگه که دوست دارم تو رو این روزا بیشتر از خودم 

تو گناهی نداری اگه همش دلواپسم

وقتی که اسم تو میاد بریده میشه نفسم 

اگه میخوام با تو باشم اگر که آروم ندارم

نمی تونم گناهشو پای دل تو بزارم

تو بی گناهی عزیزم تقصیر این دل منه 

که داره با سادگی هاش آتیش به جونم میزنه

گناه تو نبود و نیست اگر که دل به تو دادم 

اگر که جز تو کسی رو توی دلم راه ندادم 

تقصیر این دل منه که گریه هامو می بینی

به پای تو می افتم و غرور من رو میشکونی

من از تو دلگیر نمیشم اگه تو دوسم نداری 

می دونی که عاشقتم نکنه تنهام بزاری 

اگه واسه خاطر تو دنیا رو بر هم می ریزم 

گناه این دل منه باید که این جور بسوزم


 

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد